آخرین مطالب
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان به سوی یگانگی مکانی برای مشاهده دوردست نزدیک بسم الله الرحمن الرحیم شما در آستانه یک سفر مهم هستید که می تواند برایتان منشاء خیرات فراوان باشد به شرط آن که مهم ترین منظور و مقصود از این سفر را دنبال کنید. حقیقت آن است که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو. اما رسیدن به درک درست از این حقیقت، کار آسانی نیست. مهم ترین علت آن، این است که عالم، در نظر ما، پاره پاره است. ما به دید کل نگر عادت نکردهایم. یکی از مهمترین مصادیق این جدا کردن اجزاء عالم، متفاوت دیدن انسان هاست. در این سفر، مهم ترین همّ شما این باشد که به این نگاه برسید که یک حرکت کلی در جریان است که عالم دارد میرود که خدا شود. این حرکت به صورت کاملاً یکپارچه اتفاق می افتد و هر کدام از ما، سلول های این حرکت هستیم. پس هم من توام هم تو منی. چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست عالم، همه، آیات خدا هست و خدا نیست برای رسیدن به این توحید، لازم است روی خود کار کنیم. این تنها یک اعتقاد نیست که با مطالعه به دست آید. یک تمرین است. یک مجاهدت است. هوای نفس ما با توحید سازگار نیست. چون ثابت قدم ماندن بر توحید، به قربانی شدن ما نیز می انجامد. پس اگر در اعمال حج، دلبستگی به پول و طعام را با قربانی کردن گوسفند قربانی میکنیم، باید آمادۀ قربانی کردن خود نیز باشیم. خود ما، آنجا قربانی می شود که شخصیت موهوم ما خرد شود و ما خم به ابرو نیاوریم. از زمانی که منیّت در شخص شکل می گیرد، حوزۀ آن ممکن است تغییر کند. یک نفر خود را فقط در خود متجلی می بیند. کسی دیگر، خود را در خانواده اش متجلی می بیند. کس دیگر خود را در هم کیشانش و کسی هم منیّت خود را از طریق پرداختن به ناسیونالیسم و جدا کردن ملت خود از سایر ملل تجلی می بخشد. همۀ اینها خودخواهی و منیّت است. و خود، در مقابل خدا قرار می گیرد و شرک است. برای انسان موحد، همۀ این مرزها فرو ریخته است. او هیچ کس را به دلیل ملیّتش یا آداب و سننش یا سایر صفاتش تحقیر نمی کند و خود را یا ملت خود را یا دین خود را برتر نمی بیند. نمی دانم آیا بیان این مطالب، این طور خلاصه، صحیح است یا نه. ولی امیدوارم حضور در فضای مثبت مکه شما را در دریافت حقایق مستعدتر کند. روح، یکی است. انسان نیز یکی است. اگر یک فرد انسان می توانست از قعر اسفل السافلین تا اوج اعلی علیین را یک تنه طی کند و تجربه کند، خداوند تنها یک فرد انسان می آفرید. اما چون طی چنین مسیر سهمناکی از عهدۀ یک فرد خارج است، خداوند همان روح واحد را در بدن های متعدد منزل داد تا هر بدنی به تناسب خود، بخشی از تجربه مسیر را به روح انتقال دهد. پس اگر اکنون من، من هستم، به این دلیل است که روح بی شکل و بی رنگ، در این منزل (بدن من) منزل گزیده است. و اگر دیگری هم دیگری است، باز به این دلیل است که آن صدای بی صدا، در این نی (بدن آن شخص) نواخته شده است. پس به اندازۀ ظرفیت آن بدن خود را نشان می دهد. مولوی گفت: دم که مرد نائی اندر نای کرد، در خور نای است نی در خورد مرد بدن ما، در حد خود روح را نشان می دهد نه در حد روح. چرا که روح آن قدر عظیم است که تحت هیچ شکل و صورتی در نمی آید. منظور از بدن هم در اینجا، تنها گوشت و پوست نیست. بلکه بدن جسمانی بعلاوه کالبد روانی و ذهنی و اندیشه ها و باورهاست. همه اینها بدن ما را تشکیل می دهد و باعث می شود من، من باشم و از تو و دیگران احساس جدائی و غیریّت داشته باشم. حال آن که اصل اصل همۀ ما یکی است. به عبارت دیگر، اگر عصارۀ وجود مرا بگیرند و بالا ببرند سپس دو باره آن را به پایین بفرستند و در بدن دیگری منزل دهند، همان شخص خواهد شد. او، او خواهد بود. کامران کمیلی پور نخواهد بود. پس می توانم بگویم: تو، همان منی، در آن لباس. یعنی اگر من بی لباس شوم و پس از آن، لباس جسمانیت تو را بپوشم، تو خواهم شد. تو نیز اگر از خود بیرون بیائی و در منزل جسمانی من ساکن شوی، من خواهی شد. اینجاست که می بینیم همه، یکی هستیم در لباس های مختلف. پس باید از تک تک انسان های آمده و نیامده ممنون بود. چرا که هر کدام از آنها بخشی از مسیر انا لله و انا الیه راجعون را تجربه می کنند و بار کمتری بر دوش من می آید. اگر دیگران نباشند، همۀ بار بر دوش من خواهد بود. پس همۀ انسان ها، همراهان منند در این مسیر. همراهانی که همه، یکی هستیم و ماموریت داریم تجربۀ عبور از درجات سفلی به درجات علیا را با هم به انجام برسانیم. هر کمکی که در این مسیر به کسی بکنیم، به خودمان و به مقصد کلی آفرینش بوده است و هر جا که مانعی بر سر راه کسی ایجاد کنیم، آن مانع، بر سر راه خودمان بوده است و کل کاروان را آهسته تر خواهد کرد و مسیر رابرای همه دشوار تر. در مکه که لباس ها را از تن خارج می کنند و بی لباس و تنها با یک ساتر طواف می کنند، بناست که به این باور برسند. هم من توام هم تو منی. باز مولانا می گوید: چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسوی با موسوی در جنگ شد ما چه کسانی را متهم می کنیم؟ هیتلر را؟ صدام را؟ چنگیز را؟ همۀ اینها یعنی خود من در آن لباس. ای کاش اجازۀ اکران به فیلم نوبت عاشقی، اثر مخملباف می دادند. آنجا نشان می دهد که اگر تو در جای کسی قرار بگیری، همان کاری را می کنی که او اکنون می کند. پس بر او خرده مگیر. اگر کار او ناشایست است و باید خود را اصلاح کند، معنی آن، این است که تو باید خود را اصلاح کنی. چون تو اکنون جای او نیستی. جای خودت هستی. پس مستقیماً با خودت مواجهی پس آنچه از او طلب می کنی از خودت بستان. مــــــــا، یعنی یونیورس، یعنی کل جهان هستی با همۀ عرض وطول آن، همه با هم معنا داریم نه به تنهایی. بدون دیدگاه و نگرش فرا کل نگر، هرگز از سرّ آفرینش با خبر نخواهیم شد. از این رو، هدف هیچ انسانی در زندگی، به خودی خود، ارزش ندارد مگر آن که در راستای هدف کل باشد. یعنی مهم آن است که زندگی تو، اهداف تو و خواستهها و آرزوهای تو، تا چه حد باعث شد یونیورس به هدف غائی خود نزدیک شود. زندگی من چقدر توانست بشریت را در نیل به توحید یاری کند. تنها این اهیمت دارد. از این روست که پیامبر اکرم (ص) گفته اند در نامه اعمال، چیزی سنگین تر از لا اله الا الله نیست. این نه یعنی به زبان آوردن این ذکر شریف. که این عمل از هر کس ساخته است. بلکه مظهر لا اله الا لله شدن و کمک به هستی برای حرکت در این راستاست که سنگینترین عمل در ترازوی روز قیامت است. آنجا که بگوییم خدا را شکر که فلان چیز را داریم و مثل فلان کسان فاقد آن نیستیم. یا آن که بگوئیم چه خوب که ما مسلمانیم یا مومنیم و دیگران در گمراهی یا عباراتی نزدیک به این، نشانۀ آن است که ما، یگانه بودنمان را با هستی و سایر انسان ها متوجه نشده ایم. اگر هر کس در هر کجا، چیزی را که باید داشته باشد فاقد باشد، مثل این است که همه ندارند. اگر کسی در گوشه ای از نعمت هدایت برخوردار نبود، ضعف و کاستی او دامن همۀ ما را خواهد گرفت نه فقط خود او را. اجساد ما در قبر جداست اما روان های ما همه با هم است. به عبارت دیگر، همه را در یک قبر می گذارند نه آن که تو را در یک قبر و مرا در قبر دیگر. از همین روست که شیخ ابوالحسن خرقانی می گوید: اگر از مشرق تا مغرب، خاری در پای کسی فرو رود، گوئی آن خار در پای بوالحسن فرو رفته است. و پیامبر گرامی ما آن قدر بر هدایت گمراهان اصرار می ورزد که خداوند به او عتاب می کند که: ای طاها! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا خود را این گون به مشقت بیندازی. همۀ این ها در صورتی معنای خود را پیدا می کنند و در جای خود می نشینند، که ما به درک «تن واحده» برسیم. تن واحده ای که هر کدام از ما یکی از سلول های آن هستیم. یکپارچگی مراسم حج و دوار بودن طواف و لزوم هماهنگی حجاج، یادآور آن است که ما، در یک کل یکپارچه، یک سلول هستیم. همه با هم شروع کرده ایم و همه با هم خاتمه می دهیم. هیچ کس به تنهایی نخواهد رسید. هیچ کس به تنهایی نمی تواند برسد. بر همین قیاس، مسیر حرکت انسان در زندگی زمینی و فرا زمینی، برای همه، با هم شروع شده است و با هم خاتمه می یابد. مااکنون قادر به درک این نیستم اما اگر پرده ها از پیش چشمانمان به کنار رود خواهیم دید که همه با هم بوده ایم. پدر و پسر، بر یکدیگر تقدم و تأخر زمانی دارند اما ناظری که از سطح آگاهی برتر به ما می نگرد، زمان را نمی بیند. از این رو همه گذشتگان و آیندگان را حاضر می بیند. خیام گفت: فردا که ازین دیر کهن در گذریم با هفت هزار سالگان سر به سریم. همۀ ما چنان به هم بسته شده ایم که سلول های یک بدن. هرگز سلول های دست نمی توانند وارد یک جلسۀ میهمانی شوند اما سلول های پا را با خود نبرند. اگر سلول های پا نتوانند حاضر شوند، دست هم نخواهد رسید. آنها که نارس باشند، در برزخ و دوزخ حرارت داده می شوند تا به پختگی برسند. توقف آنها، ما را هم متوقف خواهد کرد. هر کمکی به دیگران برای رشد و اعتلا، کمک به خود ماست که در جهنم کمتر متوقف شویم. بر اساس همین نگاه است که حافظ می گوید: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی. عشق، تنها دوست داشتن نیست. عشق آن است که از سر آزادی و اختیار و آگاهی، منافع دیگران را بر منافع خود ترجیح دهی. بلکه آن جا که از تو تشکری نمی شود و حتی تو را طرد می کنند تو به یاریشان بشتابی و هرگز نگویی که «کاسه جائی رود که قدح باز آید ـ یا برای مردۀ غریب آنقدر باید گریه کرد که کور نشوی» در فیلم زیبا و تحسین برانگیز «کتاب الهی The book of Eli» هنر پیشه نقش اول فیلم باید از تنها نسخه باقی مانده انجیل محافظت کند و آن را به محل امنی برساند. در مسیر، دشمنانش موفق می شوند کتاب را از او بگیرند. دختری که همراه او است، ابراز تاسف می کند که من باعث شدم این اتفاق بیفتد. او جواب می دهد نه متاسف نباش. فکر محافظت از این کتاب برای سالها آن قدر مرا به خود مشغول کرده بود که فراموش کرده بودم به آنچه از کتاب یاد گرفته ام عمل کنم. دختر می پرسد چه چیزی یاد گرفته بودی؟ او جواب می دهد: «این که آنچه انجام می دهی نفعش برای دیگران بیش از خودت باشد» نظرات شما عزیزان:
متن بسیارزیبایی است به امید انسان شدن
|